از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام صادق ع» ثبت شده است



به لطف مادرتان «جعفــری» است آیینم

نفس نفس زدنم خرج جای دیگر نیسـت




چکمه از پای درآرید حرم محترم است!

عطرِ سجاده آقـا کفِ پا پیچیده...




اسـیر صادقم و مستمنـد پیغمبر

به دسـت جعفرم و پایبند پیغمبر




به زمین خورده و خاکی است ردایش رویش

کاش می شد بِتِکاننَد سَر و پایَش را...



بگذارید از این خانه عبا بردارد

لااقل رحم نمایید عصا بردارد


پیرمرد است نبندید دو دستش نکشید

وای اگر دستِ نحیفی به دعا بردارد


رَمَقش نیست ولی می رود و می خواهد

که قدم یادِ غمِ کرب وبلا بردارد



از صفای ضریح دم نزنید

حرفی از بیرق و علم نزنید


کربـلا رفتـه هـا کنار بقیـع

حرفی از صحن و از حرم نزنید...



هـزار طایفه آمـد، هـزار مکتب رفت

و ماند شیعه که "قال الامام صادق" داشت...





سـن بالا، پا برهـنه در پی مرکـب یقـین؛
قامـت یک پیـرمـرد زار را خـم می کنـد





آرزو نیسـت... رجز نیسـت... مـن آخـر روزی،

وسط صحن حسـن سـینه زنی خواهـم کرد