بایـد به پـای عکـس ضریحـت بلـند شـد
شوخی که نیسـت، صحبت سلطـان عالـم اسـت
نـالـه اگـر بلـند شـود از سَر جگـر
حتمـاً طبیب را سـوی بیمـار میـکشد
بـوی گنـاه از همـه ی شـهر میـرود
وقتـی حسـین پـرده ی ستّـار میـکشد
مـن ز خـود هیـچ ندارم که به آن فخـر کنـم
هـرچه دارم همـه از نوکری خانه توسـت
جز در خانه تـو هیـچ کجا خیری نیسـت
هـرچه خیر است حسـین جان به در خانه توسـت
شـده تسـلّی دلـم نمـاز بـر تربـت
زِ خاک کـرب و بـلا قسمتم شـده بویـش
حرمت بس که شبیه است به محراب نمـاز
هـر که آمد به تمـاشـای تـو در سـجده فتـاد...
حسـین جان
ما زیر سایه ات قد و قامت کشیده ایم
از روضـه خوان مرنج که در هر مناسبت
آخر کشانده بحث خودش را به کـربـلا
هر که دلش به خاطـره یک سفر خوش است
با آرزو خوش است دل مـا به کـربـلا
توسلی که به سمت شما نیامده است
چو قبله ای ست که سوی خدا نیامده است
یا ابا عـبدالله