از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابا عبدالله» ثبت شده است



بازنده شدن حس بدی نیست، اگر من

با میل خودم دل به شما باخته باشم


 

 

زمین چقدر بچرخد، که در مدار ببینم...

شبی مقابل خورشید و تکیه داده به ماهم

 



حرف ها دارم و نخواهم زد، تو زبان اشاره میدانی

همه را با نگاه میفهمی، نه که من دانه دانه بنویسم




این تیغ ها نظامِ تنت را بهم زدند

ترکیب صورت و بدنت را بهم زدند


باران سنگ های پر از بغضِ مرتضی

دندان و دنده و دهنت را بهم زدند


وقت هجوم و غارت جسمت حسینِ من

آری حرامیان کفنت را بهم زدند...




پشت سر کاروانش آب نپاشید

آه... نمک بر دلِ کباب نپاشید


آب نپاشید که به آب نیاز است

کوفه اگر مقصد است راه دراز است




به زیر سایه ی زلف تـو آمده ست دلم

به غم بگوی که این خسته در پناه من است




حسین جان 

کاش فردای قیامت گریه های کودکی

جزو آمار بکاء روضه ات گردد حساب



تل زینبیّه


در پشت در نشستن من بی دلیل نیست

سائل فقط به لطف کریمان دلش خوش است



نسیم، عطر تو را صبح با خودش آورد

و گفت: «روزی عشاق با خداوند است»




به خود ببال اگر صید دام او شده ای 

که تیر غمزه ی چشمش ره خطا نگرفت