از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابا عبدالله» ثبت شده است



آنقدر روضه گرفتیم و شفا دادی که

ارمنی هم ز مرامت به طمع افتاده...




هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری

در دل نیافت راه که آنجا مکان توست...




سرمایه سری هست، فدای سر ارباب

سر به سر ارباب، سرِ نوکر ارباب


بهتر که سرم را به روی دست بگیرم

چیزی که ندارم ببرم محضر ارباب...




آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند

از یمن تربت شه کرب و بلا کنند


آنانکه دیده اند ضریح حسین را

آیا بوَد که گوشه چشمی به ما کنند




تو را به یُمن دیدنش چه وعده ها که داده ام

ولی نرفتم آخرش، دلم‌ مرا حلال کن...


 

 

چهل غروب دلم تنگ روی ماه تو بود

چهل طلوع نخواندم نماز پشت سرت...

 



برادرم...

جان درد تو یادگار دارد بی‌تو

اندوه تو در کنار دارد بی‌تو

با این همه من ز جان به جان آمده‌ام

جان در تن من چکار دارد بی‌تو...




قسمت نشد زیارتتان، شاکرم ولی

نوکر، سلام نوکرتان را رسانده است


 

 

کاروان غمت ای عشق چهل روز که هیچ

تا چهل قرن اگر گریه کند باز کم است...

 



چون بخت نیست که شایسته ی وصال تو باشم

به صبر کوشم و خرسند با خیال تو باشم...