مهمان کربلا شده بانوی بی نشان
ای روضه خوان بیا و کمی از عطش بخوان
شب های جمعه رو به حرم کن فقط بگو
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر؛
که روی سینه ی مولای خویش جان بدهیم...
بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا...
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
زینب بساط کرده تو چیزی از او بخر
بهتر که رفع این همه درد و حرج کنی
عمریست زیر سایه ی دستت نشسته ام
جز تو رضا به هیچ کسی دل نبسته ام...
بابا حسـین...
در جواب بی ادب ها بی محلی کرده ام
چون تو گفتی صحبت با بی ادبها خوب نیست
گفتی امام زاده چو زهرا شود گهی
"آری شود و لیک به خون جگر شود"
رسیدیم و طوفان رسیده ست حالا
چرا پرده ی محملم رفت بالا؟!
پس از سالها حال زینب خراب است
روی صورتم تابش آفتاب است
با در زدن به هرچه بخواهیم میرسیم
از ما مگیر پشت دری را که بسته نیست
میخواستم تا که فدایی تو باشم
خوشحالم از اینکه دعای من گرفته
جان خودت بالای بام آنقدر گفتم:
کوفه نیا مولا، صدای من گرفته