از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Husayn ibn Ali» ثبت شده است



برگشته هر که از حرمت در به در شده

آقـا مگر در حرم تو چه دیده است؟




در اینهمه دستی که سمت تو دراز است

ای کاش آقـا دست من را هم بگیری...





از او دوا گرفت مسیحا... هوالشفا

یعنی حسـین روح تسلّا... هوالشفا


بال و پرت شکسته؟ امیدت کجاست پس؟

فطرس قسم به حضرت زهـرا... هوالشفا




بجز وصال تو هیچ از خدا نخواسته‌ایم

که حاجتی نتوان خواست از خدا جز تو...




پروازمان دهید که بی بال و پر شدیم

یک عمر در هوای شما در به در شدیم


کالیم و خشک و زرد، خدا را چه دیده ای

شاید به لطف یک نفست بارور شدیم





گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی

چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید




تا خدا خلق نمودت زِ خودش این را گفت:

«فَتَبارَک» به تو که مثل خودم زیبایی




خَیْرُالْعَمَل این است که اربـاب تو باشی

ما هم یکی از مُزد بگیران تو باشیم


فردای قیامت خبر از در به دری نیست

امروز اگر بی سر و سامانِ تو باشیم


اسلام بنا بر لَکَ لَبَیْک حسـین است

ما نیز بنا شد که مسلمان تو باشیم




همه سرمایه ی یک اهل کرامت کرم است

احتیاجی به دِرَم نیست، کرم داران را...




افسرده ایم و خسته دل از هرچه هست و نیست

شاید به بوی زلف تو خود را دوا کنیم