از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین» ثبت شده است



خون می چکد به دوشِ عباس از کفن
گویی دوباره فاطمـه بر شانه می رود...




یک کوچه بود موی حسن را سپید کرد
یک اتفاق بود که او را شهـید کرد...



ای ابتدای سوره ی کوثر خوش آمدی

ای اولین حُسَیْنِ پَیَمْبَر خوش آمدی




باید امشب بلـند گریه کنیم

مثل زینب بلـند گریه کنیم


که مرتب بلـند گریه کنیم

سوخت از تب بلـند گریه کنیم


گریه کن گرچه گریه تسکین است

غم غربت عجیب سنگین است...




رواق و حجره و صحن و مناره میسازیم

ضریح و گنبدتان را دوبـاره میسازیم...




نقش است روی پرچم سردار علقمه:

پاینده باد پرچم آقایی حسـن (ع)





حالا که بین ما و شما سِنخیت کم است

ما را جزامیان مسیرت حساب کن




گدا ندیده ام از کوی تو شود، نومید

چقدر در کرم و جود، دست و دلبازی...




کشته ی دشمن چه غم دارد که دشمن، دشمن است

گریه بر آن کشته باید کرد، که او را یار کشت...




من کبوتر نیستم اما ندیدم در بقیع

یاکریمی را برانی از حریمت یا کریم!