کاروانی شکر از مصر به شیراز آیـد
اگر آن یـار سـفرکرده ی ما بازآیـد
من همان روز که روی تو بدیدم گفتم
هیچ شک نیست که از روی چنین ناز آید
من شهریارم... شاعری که پیر شد بی تو
یکروز می آیی و می پرسم: چرا حالا؟!
یکـروز زیر پای شما خاک می شوم
من زاده می شوم که بمیرم برایتان
ناقابل است پیـش کشـم در برابرت
چشمم، سرم، دلم، همه آقـا فدایتان