چون دلـش میخواست راه گفتگویش وا شود
زائرت از عمـد پای پنجـره بیمـار شـد...
دارم به سـمت پنجـره فـولاد میروم
جائیکه دل شکسـت و مریضـی شفا گرفـت...
بر روی دسـت ماندن این بارهـا بس اسـت
غیـر از تـو رو زدن به خریـدارهـا بس اسـت
در لـطف تـو تحمل آه فقیـر نیسـت
فیاض را صـدای گرفتـارهـا بس اسـت...
غیـر از شما، کسی که خریـدار مـن نشددر اوج بی کسی، به کجـاهـا رسـیده ام!
از این جـهان سـردِ پر از دود بی بهـا
مشـهد برای مـن، همـه اش مـال دیگران
خـدّام حـرم غـم تـو را می فهمنـدتـأثیر تـو را در همـه جا می فهمنـد
هـر گوشـه ی صحن تـو اجـابت جاریسـت
این را همـه ی اهـل دعـا می فهمنـد...