از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابا عبدالله» ثبت شده است



بر خاکِ درت من که و تشریفِ غلامی؟

ای کاش توانم سگِ دربان تو گردم...




ما را علی برای حسینش بزرگ کرد

از کودکی بزرگ شده بین هیأتیم ...




جامانده ایم، حوصله شرح قصه نیست

تربت بیاورید که خاکی به سر کنیم...




بعد از آن شب که چراغ خیمه را خاموش کرد

عیب پوشی کردنش از نارفیقان روشن است




حاضرم در عوض دست کشیدن ز بهشت

بوی پیراهن یوسف بدهد دستانم ...




مثل یک روضه ی مکشوفه شدم، جا ماندم

حال و روزم سبب گریه ی خیلی ها شد




نوشته سر در جنّت: خوش آمدید امّا

برای کشته ی بی سر بلنـد گریه کنید...




اربـابم

مرا نذر تو کردند از طفولیت پدر مادر

برای دلخوشی هردوی آنها قبولم کن...




مثل خرما به نخیل است ضریحت ارباب

آنکه دستش شده از نخل تو کوتاه، منم...




مدال کربلا رفتن به روی سینه ی ما نیست

رکاب کج ندارد فیض دیدار نگین ها را...