سامرا شد قفس روح تو ای سدره نشین
و شکستند در آن کنج قفس بال و پرت...
اگرچه گریه نمودم دو ماه با غمتان
مرا ببخش نمردم پس از محرمتان...
دو دست بر کمرش، مثل مادرش زهـرا
شکست بال و پرش، مثل مادرش زهـرا
گریست چشم ترش، مثل مادرش زهـرا
ندید دور و برش، مثل مادرش زهـرا...
قرآن عزا گرفته و عترت شده غریب
شهر مدینه را به جگر، داغ مصطفاست
راهیان حرمش، خنده کنان گریانند
کس ندیده است چنین، حال و هوای دگران