مـا را مگو حکایت شادی؛ که تا به حشـر
ماییم و سینه ای که در آن ماجرای توست
غیر از شهیده هر که بگوید به عمه جان...
در حقِ خاندانِ علـی ظلم کرده است...
خواهم که با خیال تـو شبها به سر برم
خود می برد خیال تـو از دیده خواب را
این جمله در وصف تو کافیست یا علـی
مثل تو در بساط خدا نیسـت یا علـی...
غیر ازین در، خواهش احسان نمیآید به کار
التماس از دست این و آن نمیآید به کار
اصلاً به خواهش کم ما اکتفا نکرد
ما سنگ خواستیم، طلا نیز داده شد