باد به موی سرت افتاد دلم ریخت
تا اشک ز چشم ترت افتاد دلم ریخت...
این آستان هوسکده ی عرض ناز نیست
شاید به سجده ای بخرندت، جبین طلب...
چون از وصالِ آن گل، دیدم که نیست رنگی
آخر به صد ضرورت، قانع شدم به بویش
شدهام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم
که به همت عزیزان برسم به نیک نامی