از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۱۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است



پروانه پرش سوخت ولى آبرویش شد

ما هم دلمان سوخته، این کم خبرى نیست...




زهرا مرا ببخش که نگذاشت غربتم

یک ختم با شکوه بگیرم برای تو...




پریشان می کند هرچند مویت مغز آدم را

خیالِ عارضت دوزد به مخمل خواب عالم را


به زیرِ تیغِ شمر از مهربانی گریه ها کردی

صفایت را بنازم یا بمیرم دیده نم را...




باران ضرر دارد برای یاس سالم

اینها چگونه یاس پرپر را بشویند؟!




خیر بیمار زمین خورده اگر تسکین است

بغلم کن که مرا مرهم و تسکین اینست...


 

 

پشت در ... یا ته گودال ... چه فرقی دارد؟

هرکسی ذوب علی (ع) گشت تنش می سوزد

 



دلم ز هرچه به غیر از تو بود، خالی ماند

در این سرا تو بمان؛ ای که ماندگار تویی...




قائـم مقـام فاطـمه آمـد، ادب کنید

از او سعادت دو جهان را طلب کنید



جام مرا ز عشق خودت پر ز باده کن

سر می دهم برای تو آقا اشاره کن


کم کم ز هجر کرب و بلا پیر می شوم

لطفی برای خادم این خانواده کن




زائر آن است که در کویِ تو اُتراق کند

آنکه در عرش نشسته ست چرا برخیزد؟