با خنده پای اهل جفا میخورد زمین
ساقی میان علقمه تا میخورد زمین
کارش تمام می شود آن کس که عاقبت
سرلشگرش کنار لوا میخورد زمین
باید که دختران حرم گریه سـر دهند
وقتی عمـو به دست قضا میخورد زمین
سـیاه مستی آن سـاقی مبـارز بین
که دست خویش نداند کجا گذاشته است!
سینه مـا مـنبر اسـت... آتـش نمی سـوزانَـدَش
هـر شب جمعه؛ «حسـین» از مـنبر مـا شد بلـند
زبـان به روضـه چرا وا کنـم؟ همین کافیست:
مبـاد شاهـدِ جان دادنِ پسـر، پـدری...
چقدر گریه و گریه، بس است خسته شدی
عروس فاطـمه (س) قدری بخواب حداقل...
قیمت نداشتیم... ولی پر بها شدیم
اسم حسـین آمد و از خاک پا شدیم
یک عمـر اگر روزه بگیریـم و بگیریـد و بگیرنـد
همتـا نشود با عطـش خشک دهان علـی اصـغر
دانه به دانه مـوی عمویت سپید شد
وقتی زمین فتادی و وقتیکه تا شدی