خوشا به حال کسیکه به سمت کرب و بلا
برای لحظه تحویل سال می آید...
در آخرین شب جمعه ی امسال، سجده کن
یک سال، به عمر نوکری ما اضافه شد...
یک شهر در به در شده است از حضور تـو
یوسف هم اینقدر به خدا مشتری نداشت...
با واژه های هیزم و مسمار و شعله ها
آتـش زنیـد مسـتمع بی قـرار را...
درد سر ، بین گذر، چند نفر، یک مادر
شده هـر قافیه ام یک غزل دردآور
ای که از کوچه ی شهر پدرت میگذری
امنیت نیست از این کوچه سریع تر بگذر
زین پس به جای واژه ی عطشان بگو حسـین
در لحظه هـای بارش باران بگو حسـین
هرجا دلت گرفت، کمی محتشم بخوان
هی در میان گریه بگو جان... بگو حسـین...
درون صحن شما، هر غریب می آید
صدای ناله ی "امَّن یُجیب" می آید
جز گریه رهی نیست به سر منزل مقصود
این خانه محال است دو در داشته باشد...
مانند و مثل شاه نجف در زمانه کیست؟
من گشته ام تمام جهان را نگرد، نیست
نام علی اگرچه زیاد است در جهان
تنها کسیکه مثل علی شد، فقط علیست...
من از کشاکش محشر نمی هراسم... نه
اگر بگوید حسـین این غلام هم با ماست...