تا ابـد هم که بخوانند همه ی مرثیه ات
باز هم روضـه ی ناخوانده به عالـم داری
بس که با ما مهربانی کرد... انگاری حسین،
بر گنهکاران نگاهی ویژه تر دارد رفیق...
از کودکی به گردن مـا شال ماتم اسـت
نابرده رنـج، به مـا گنـج داده ای حسـین
چون دلـش میخواست راه گفتگویش وا شود
زائرت از عمـد پای پنجـره بیمـار شـد...
قسمت این بود بال و پر نزنی
مـردِ بیمارِ خیمـه هـا باشی
حکمت این بود روی نی نروی
راویِ رنـجِ نینـوا باشی...
"بارالهـا، گریه کن هـای حسـینم را ببخـش!"
این دعای مـادرت را دوست می دارم حسـین
در مصـر جـان ز قصّـه ی کنعانیـان هنـوز...
یوسـف جداسـت غرقِ به خون، پیرهن جـدا
اُنس طفلانه ی مـا گم شده در موی سپید
بغلم کن که مـرا خاطـره هـا بسیارند...