از شرح قصّه تو بیان آب میشود...



سر و سامان بدهی یا سر و سامان ببری
قلب من سوی شـما میل تپیدن دارد...



خوشم که جوهر عشق تو در سرشت من است

محبت تو همان خط سرنوشت من است


گناهکارم و از آسـتان قدس شـما 

کجا روم؟! به خدا مشهدت بهشت من است




هـزار طایفه آمـد، هـزار مکتب رفت

و ماند شیعه که "قال الامام صادق" داشت...




مگر اعجاز جز اینست که باران بهشت

زادگاهش برهوت عربستان باشد


چه نیازیست به اعجاز، نگاهت کافیست

تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد


فکر کن فلسفه ی خلقت آدم تنها

راز خندیدن یک کودک چوپان باشد... 




فِتاده در دل تنگم هوای چون تو شَهی

هوا هوای حسین و هوای در به دری...




نام زیبای تـو را بردم خزانم شد بهـار
لافَتی إلا علـی لاسَیف إلا ذوالفقـار...




حمد و سوره بر سر قبر محبانش نخوان

از مزار سینه زن، سینه زنان باید گذشت




روزی اگر بناست فدای کسی شوم

سوگند میخورم که فدای تو می شوم


ناراحتم خدای نکرده ولم کنی

من تازه دارم از فقرای تو می شوم


شب های قبر منتظرم ایّها الرئوف

بیهوده نیست اینکه گدای تو می شوم




نظری به کار مـن کن که ز دسـت رفت کـــارم 

به کسم مکن حواله که بــه جز تـــو کس ندارم




همـه کنیـد قیـام و دهیـد سـلام 

امام کل زمان ها دوباره گشت امام