گرفت چاره ی من را، ولی تو غصه نخور
و گوشواره ی من را... ولی تو غصه نخور
چقدر مسخره کردند دختران شام
لباس پاره ی من را... ولی تو غصه نخور
مدال کربلا رفتن به روی سینه ی ما نیست
رکاب کج ندارد فیض دیدار نگین ها را...
ز دستِ ما اگر پابوسِ خوبان بر نمی آید
همین دولت که خاکِ پای ایشانیم بس ما را
گرچه سیه رو شدم، غلام تو هستم
خواجه مگر بنـده ی سیاه ندارد؟
حالا که خرج کرب و بلایم به دست توست
از سهم الارث مادری خود حساب کن...
امروز که شلوغی مردم امان نداد
کاری کن ای عزیز که فردا ببینمت
فعلاً مپرس طرز ورود مرا به شهر
بگذار گوشهای تک و تنها ببینمت
دم دروازه ی ساعات غم در جان او حل شد
معطل شد، معطل شد، معطل شد، معطل شد
ز محرم نروم بار مبندید مرا
سوختم تا که در این خیمه مکانم دادند
وای از کسی که پیر شد و کربلا نرفت
ما کربلا نرفته فقیر دو عالمیم...
از همین دور به یک ناله طوافت کردم
دل چو احرام فغان بست به تن حاجت نیست