از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Karbala» ثبت شده است



علت اینکه گره خورده است با او ارمنی

از امامش میرسد شاید به دادش بیشتر


اکثر مردم به او بستند دلهاشان ولی

پیرمرد آذری هست اعتقادش بیشتر




حرمت بس که شبیه است به محراب نمـاز

هـر که آمد به تمـاشـای تـو در سـجده فتـاد...



hosseyn


حسـین جان

ما زیر سایه ات قد و قامت کشیده ایم

در چشم ما تمـام جهان بارگاه توست



از روضـه خوان مرنج که در هر مناسبت

آخر کشانده بحث خودش را به کـربـلا


هر که دلش به خاطـره یک سفر خوش است

با آرزو خوش است دل مـا به کـربـلا




معلـوم بود آبرویـم را نمیبرد
از اولش گنـاه مـرا کم حساب کرد

اول بنا نداشت حسابم کند ولـی
وقتی که دید فاطمـه دارم حساب کرد

مـا را خـدا به خاطـر اربـاب میخرد
باید به روی شـاه دو عالـم حساب کرد



توسلی که به سمت شما نیامده است

چو قبله ای ست که سوی خدا نیامده است




یا ابا عـبدالله

شـکر خدا که دور و برم نوکرانتند
آقـا به خاطـر رفقـایم مـرا ببخـش...



حسـین جان

پلکی به هم بزن که هدایت شـود زمـین

حُر با نگاه تـو سپرش را زمـین گذاشـت




لب تشنه به آب آمد و لب تشنه برون شد

واللّه که گرم است دم حضرت عبـاس!





من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام

حضرت ارباب بی همتا به دادم میرسی؟!