از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کاظمین» ثبت شده است



خمیده…تشنه…شکسته…غریب گردیدی

شبیه حضرت "شیب الخضیب” گردیدی...




قرصِ ماهت رسید یا سلطان

قرصِ نانی به این گدا بدهید...




مثل کلیم تکیه به جایی نمیزنیم

وقتی که عشق حضرت موسی عصایِ ماست




مدد نما تو بر این سائلی که غمزده است
و در میان دو عالم فقط تو را دارد



رو زدن خوب است وقتی دستِ رد در کار نیست

مرگ بر هر عاشقی که عاشقِ اصرار نیست


خوابِ خوش کردن حرامش می شود تا به ابد

هرکسی پشتِ درت تا به سحر بیدار نیست




ناامیدم نکنید از کرمش فرض کنید

باز بدکاره ای امشب شده مهمان کریم




تو خود مراد منی، پس چه حاجت است به باب

به جز به سویِ تـو این ناله ها بلند مباد...



kazemeyn


این دلِ ما، سینه یِ ما، عرشِ ما، حتّی بهشت...

هر کجا  موسی بن جعفر  نیست زندان می شود




و جنس درد تـو از جنس روضه ی حسن است

غریب خانه ی خود! ، غربت تـو در وطن است




می خواهی آب آب بگویی نمی شود

گیرم که شد ولی چه کسی آبتان دهد؟