از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «میلاد حسنی» ثبت شده است



گر شد قدم کمان نه برای کهولت است

آقا به احترام تو پشتم خمیده است...




دوباره «یوسفِ تشـنه» تو معجزه کردی؟
برای سنگ زدن پیرزن جوان شده است!




مسکین، یتیم، اسیر، همه زود آمدند 

مثل همیشه در صف این خانه آخرم 


شوق بهشت سهم بقیه ز من مخواه

از گندم مزار شما ساده بگذرم


من خواب دیده ام پس از آبادی بقیع

نذر ضریح توست النگوی مادرم...