از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهدی رحیمی» ثبت شده است



خوشبخت هرکس داشت بیعت با «علـی» اما

خوشـبخت‌تـر آنکس که «حیـدر» را نگه دارد!





پای او «شاه چراغ» و دسـت ها «عبدالعظیم»

چشم ایران چون که مشهد گشت، قم دل می شود




زِ کودکی خودش تا خودِ همین حالا

همیـشه منتظـر مـردِ آب آور بود...


همین که زهر اثر کرد مرد با خود گفت:

هُشام هرچه که بود، از یزید بهتر بود




به زیر منّت عالم نمیروم یک دم

که عشق نان مرا می دهد بدون طلب




نشنیده است از او احدی از قدیم، نه

در پاسخ فقـیر و اسـیر و یتیـم، نه


با ابروان خویش گره بـاز می کند

حتی اگر به چشم بگوید کریـم نه