از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمد قاسمی» ثبت شده است



چقدر در وسط معرکه صدا زده است

رمق ندارد و بانگ "عمو بیا" زده است


صدای "وا حسنایِ" حسـین گشته بلند

گریز مقتل قاسم به کوچه ها زده است




صنمِ سلسله مویی که دل ما با اوست

سالها دورِ گلویش اثر از سلسله داشت...




به خود ببال اگر صید دام او شده ای 

که تیر غمزه ی چشمش ره خطا نگرفت