از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قاسم بن الحسن» ثبت شده است



چقدر در وسط معرکه صدا زده است

رمق ندارد و بانگ "عمو بیا" زده است


صدای "وا حسنایِ" حسـین گشته بلند

گریز مقتل قاسم به کوچه ها زده است




وقتی فشار روی گلو سخت می‌شود

کم کم ادای لفظ عمو سخت می‌شود




هرچه بالا بکشم سینه ی تو بر سینه

باز بر خاک بیابان، بدنت می بینم...




دانه به دانه مـوی عمویت سپید شد

 وقتی زمین فتادی و وقتیکه تا شدی