از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زین العابدین ع» ثبت شده است



آمدی جانا گل رویت دل از عالم ربود

هر نخ از سجاده ی مویت دل عالم ربود




"سری به نیزه بلند است" را شما دیدی

و غارت حرم و خیمه گاه را دیدی


برای گریه ات آقا اشاره کافی بود

همین که چشم تو بینَد سه ساله کافی بود


گلوی نازک یک شیرخواره کافی بود

به آب دادن ذبحی نظاره کافی بود...

         



تو عجم زاده ای، تو فامیلی

پس حرم سازی ات به گردن ماست




سی سال در فراق پدر گریه کرد و گفت:

بـازار شـام جایِ عزیزان مـا نبـود...




چون که بینم شیرخواری در کنار مادرش

از رباب و گریه‌های اصغرم آید به یاد...




خیال کن هدف سنگ‌های کوفه و شام

به روی نیزه سر دو برادرت باشد


فقط تو باشی و هشتاد و چار ناموست

و جمله‌های "حواست به معجرت باشد"



از صفای ضریح دم نزنید

حرفی از بیرق و علم نزنید


کربـلا رفتـه هـا کنار بقیـع

حرفی از صحن و از حرم نزنید...



من کمتر از آنم که به پای تو بیافتم

عالم شده سجاده و افتاده به پایت




کربلا -عمه ی من گفت- فقط زیباییست 

دل ما بیشتر از قائله ی شـام گرفـت... 




قسمت این بود بال و پر نزنی

مـردِ بیمارِ خیمـه هـا باشی


حکمت این بود روی نی نروی

راویِ رنـجِ نینـوا باشی...