از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام زمان عج» ثبت شده است



دورِ سرِ مـادرت بگردان چیزی 

آن را صدقه به ما بده، مهدی جان... 




کاروانی شکر از مصر به شیراز آیـد

اگر آن یـار سـفرکرده ی ما بازآیـد


من همان روز که روی تو بدیدم گفتم

هیچ شک نیست که از روی چنین ناز آید




من شهریارم... شاعری که پیر شد بی تو

یکروز می آیی و می پرسم: چرا حالا؟!




ساقی ببخشا جام را، از باده پر کن کام را

گو باز این پیغام را، پیمانه گردان می رسد...




بی تو ای یوسف زهرا زِ همه سیر شدم

از غم هجـر تو یک عمـر زمینـگیر شدم 


یمن و سوریه و شام و عراق از یکسو

حال ماتم زده ی مـردمِ کشمیر شدم...




یکـروز زیر پای شما خاک می شوم

من زاده می شوم که بمیرم برایتان


ناقابل است پیـش کشـم در برابرت

چشمم، سرم، دلم، همه آقـا فدایتان




همـه کنیـد قیـام و دهیـد سـلام 

امام کل زمان ها دوباره گشت امام