از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۶۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است



 از دخل آبروی حسین است خرج ما

نوکر برای صاحبش اسباب زحمت است




ذوق یک لحظه وصال تو به آن می ارزد

که کسی تا به قیامت نگران بنشیند...




دلبرا، خورشید تابان، ذرّه‌ای از روی توست

اهل دل را قبله، محرابِ خمِ ابروی توست...




حاجت گرفته مثل همه شمر تعزیه

ای جان فدای تعزیه گردان داستان...




نمیرسد به خداحافظی زبان از بغض

خوشا به حال شما که مسافر حرمید...




زل میزنم به عکس حرم، آه میکشم

نزدیک اربعین شده، من را نمیبری؟




لوح تقدیر برای رفقا ویزا بود

همگی لایق دیدار شدند... الا من




ای ماه من، امید به خیمه رسیدنت

یک دشت را به راه تو چشم انتظار کرد




دوباره این دل و این آستانه ی پرفیض

کسی نگفته نگارم گدا نمی خواهد


اگرچه زشتم ازین خانه پا دمی نکشم

کسی نگفته به من، او تو را نمی خواهد




بر خاکِ درت من که و تشریفِ غلامی؟

ای کاش توانم سگِ دربان تو گردم...