از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۲۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است



هر قدر شور گرفتید حلالِ دَمتان... 

لیک... شوری اثرِ ذکرِ "حسین جان" ندهد




زمین گیرش شدم با لقمه ای نان و نمک دیگر

مرا رفتن نمی آید از این خانه، همین بهتر...




به زیر منّت عالم نمیروم یک دم

که عشق نان مرا می دهد بدون طلب




قافیه بی بهانه خود جور اسـت

دور تـا دور کعـبه انگور اسـت...


 

 

زود امشب بیا کنارم... خب

من که صبر تو را ندارم خب

 

حق بده بازی ام نمی دادند...

دامـنِ وصـله دار دارم خب!

 

پ ن: بـابـایی ترین دختر دنیا؛ روزت مبارکـــ



دستی که بین عرش نوشته تو را امیر

من را نوشته است پریشانِ کربـلا...




کریمـه مثل شما در جهان نمی آید 

چنانچه مثل حسن در جهان، کریم دگر




با آنکه هست هر دو جهان مال فاطمه

اینجا دمیده کوکب اقبال فاطمه


بی اختیار پای ضریحت رسیده است

هر زائری که آمده دنبال فاطمه


دارد تمام مرقد تو بوی آسمان

اینجاست سایه سار پر و بال فاطمه




کوری آمد وسط صحن تو بینا برگشت

یک زن ویلچری روی دوتا پا برگشت...




قربانِ چشـم های تـو رفتم تمامِ عمـر

چشمی تکان بده به فدایت شوم حسـین