از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۲ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است



دسـت مـرا بگیر در این "بِالْحُسَـینِ" هـا

این دست بر حسـین تو یک عمر سینه زد




آقا جانم 

دل سلامت می کند اما جوابش میکنی

اصلاً این دیوانه را آدم حسابش میکنی؟




زمان به خواب ببینـد که باز امیرانی

رقـم زنند به رسم تـو نامه روی زمین:


"مرا بس است همین یک دو قرص نان ز جهان

مرا بس است همین یک دو جامه روی زمین"


خودت بگو به که دل خوش کنند بعد از تـو

گرسـنگان "حجاز" و "یمامه" روی زمین؟




همه با کاسه ی شیر آمده بودند امشب

غیرِ عباس که با کاسه ی آب آمده بود...




من دختری بـابـایی ام دلشـوره دارم

در خواب دیدم که سرت "شَقُّ الْقَمَر" شد...




معنی "فُـزْتُ وَ رَبُّ الکـعبه" ی او روشن است

حیدر مظلوم، سی سال است فکر رفتن است


غصه ی آن کوچه سی سال است پیرش کرده است

کم محلی های مردم گوشه گیرش کرده است...




هرچه می خواهی طلب کن از شهنشاه نجف

منّتی گر می کشی، از مـرد می باید کشید...




چون سلام از ما، جوابی از تو دارد هرکجا

هر شـب جمعه میان خیل زوّاریم ما...




من گنهکارم و آلـوده قبـول اسـت قبـول 

بی محلّی زِ کریمـان که روا نیسـت که نیسـت 




به ما نگاه بینداز که چشم سلطان هم

گهی به روی غلامِ سیاه می افتد...