از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۲۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است



صبر پرید از دلم، عقل گریخت از سرم

تا به کجا کشد مرا مستی بی امان تو؟!




کاروان را دریاب!

بر سر دوش عمـو، آن سه ساله دختر،

دسـتها را گره انداخته بر موی عمو،

زیر لب میگوید: عمر کوتاه رقیه به فدای خم گیسوی عمو




دوای درد مرا هیچکس نمی داند

فقط بگو به طبیبان دعا کنند مرا...




قرآن بخوان و راه خدا را نشان بده

این مرده های روی زمین را تکان بده


قرآن بخوان بگو که "خدا" واحد است و بس

هرکس ادلّه خواست "علـی" را نشان بده...




سر عاشق شدنم لطف طبیبانه ی توسـت

ورنه عشق تـو کجا این دلِ بیمـار کجا...




خمیـده، تشـنه، شکسـته، غریـب گردیدی

شبیه حضرت "شیـب الخضیـب" گردیدی...





اظهار  عشـق  را  به  زبان  احتیاج  نیست 

چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است... 




حسـین جان

طوفان نوح تازه شد از آب دیده‌ام 

با آن که در غمت به مدارا گریستم




بکش دستی به روی زخم های بی شمار من

که اعجازی که دستت می کند مرهم نمی خواهد




نقّاش چون شمایل آن ماه میکشد

نوبت به زلف او چو رسد آه میکشد