از شرح قصّه تو بیان آب میشود...



دارم به بـاد می سـپرم این پیـام را

سـیب دلـم برای تـو ای شـاه، لـک زده اسـت!




بایـد به پـای عکـس ضریحـت بلـند شـد

شوخی که نیسـت، صحبت سلطـان عالـم اسـت




نـالـه اگـر بلـند شـود از سَر جگـر

حتمـاً طبیب را سـوی بیمـار میـکشد


بـوی گنـاه از همـه ی شـهر میـرود

وقتـی حسـین پـرده ی ستّـار میـکشد




مـن مـانده ام نمـاز شکسـته برای چیسـت؟!

وقتـی حقیقتـاً وطنـم مشـهدالرضـاسـت




مـن ز خـود هیـچ ندارم که به آن فخـر کنـم

هـرچه دارم همـه از نوکری خانه توسـت


جز در خانه تـو هیـچ کجا خیری نیسـت

هـرچه خیر است حسـین جان به در خانه توسـت





آرزو نیسـت... رجز نیسـت... مـن آخـر روزی،

وسط صحن حسـن سـینه زنی خواهـم کرد



شـده تسـلّی دلـم نمـاز بـر تربـت

زِ خاک کـرب و بـلا قسمتم شـده بویـش




مـن نمیدانم چـرا هـر وقـت که تب می کـنم

مـادرم پـا می شود رو به خراسـان می کـند...




علت اینکه گره خورده است با او ارمنی

از امامش میرسد شاید به دادش بیشتر


اکثر مردم به او بستند دلهاشان ولی

پیرمرد آذری هست اعتقادش بیشتر




حرمت بس که شبیه است به محراب نمـاز

هـر که آمد به تمـاشـای تـو در سـجده فتـاد...