از شرح قصّه تو بیان آب میشود...



حتّی مسـیح میّـت مـا را نفـس نـداد

ای بچـه هـای فاطـمه بـازم دَم شـما...




کـم کنید از سر مـن شرّ خودم را، یعنی

 فقـط از دسـت گناهم برهانید، فقـط


حرّم و چکمـه سـر شـانه ام انداخـته ام

مـادرم را به عـزایم ننشـایید فقـط


حقـمان اسـت ولـی جـان ابا عبدالله 

محضر  فاطـمه مـا را نکشانیـد فقط




به پیشگاه شـما سر به زیر می آیـم

به سربلـندترین شکل عـذرخواهی هـا

 

دو لنگه درب حـرم بـاز مثل آغوشـت

همیشه هسـت پذیـرای بی پنـاهی هـا...





سـن بالا، پا برهـنه در پی مرکـب یقـین؛
قامـت یک پیـرمـرد زار را خـم می کنـد





نـام حسـین سر در قلبـم مشـخص اسـت

در خـانه گر کس اسـت، همـین حرف هـم بـس اسـت

بیتی که نـام و یـاد تـو در آن بُوَد حسـین
یک بیـت سـاده نیسـت که "بیت المقدس" اسـت



قسـم به وعـده شیرین مَن یَمُت یَرَنی

کـه ایسـتاده بمـیرم به احتـرام علـی




مثـل یک مـرده که یک مرتبه جان می گیـرد

دلـم از بردن نامـت هیجان می گیـرد


قلـبم از کار افتـاد به من شوک ندهیـد

اسـم زینـب که بیاید، ضـربان می گیـرد





زیـر پـای این و آن هـر وقـت میافتـم خوش اسـت
سـنگ فـرش این حـرم بـودن به از انگشـتر اسـت




عشـق یعنی در خیابان هـای اطـراف حـرم

سـر به زیـر و بـاادب آهسـته برداری قـدم




هـر که کوچـک شـد به پـای تـو بزرگـش می کننـد

خـادم پایین مجلـس از همـه بـالاتر اسـت