هـر گوشـه ی صحن تـو اجـابت جاریسـت
این را همـه ی اهـل دعـا می فهمنـد...
حسـین جان
حجرالأسود بیچـاره دلـش می خواهـد
بشـود سـنگ سـفید کف بین الحرمـین...
شدنی نیسـت کرم داشـته باشی امّـا
دسـتگیری نکنی دسـت به دامـان شـده را...
کاش باشی وقـت جـان دادن تـو بر بالـین مـن
می شوم آن روز محتـاج دعـایت بیشـتر...
قد کشـیدم لا به لای گـریه کن هـایت حسـین
مطمئنـم مـو سـفیدم می کنـد آخـر غمـت...
دختـران شـام می گردند همـراه پـدر
کاش می شـد تا تـو هـم با خود بگردانی مـرا
چنـد شـب بی بوسـه خوابیدم دهانـم تلخ شـد
نیستی دختـر، مرنج از مـن، نمیدانی مـرا...